بحران هویتی حاكمیت در تركیه ـ فصل سوم: راه حل سوسیالیستی

 اگر سوسیالیستهای ماركسیست در تركیه وجود داشتند، حتما محفلی، تشكلی داشتند. احتمالا شخصیتهای شناخته شده ای داشتند. حتما نظریه هائی را مطرح كرده بودند و توده ای را مخاطب قرار داده بودند. آنها با توجه به تاریخ معاصر و مالامال از كودتا در تركیه، لابد یك بروشور "چگونه با كودتا برخورد كنیم" را پیش از وقوع كودتای ناكام آماده كرده بودند. اگر چنین سوسیالیستهائی وجود میداشتند، حتما از همان دقایق اولیه اعلام كودتا، متشكل و منظم به بسیج توده ای همت گماشته و خود پیشقدم بدستگیری قدرت سیاسی میشدند. این اگر های بزرگ تنها بیان كننده این حقیقت است كه چنین چپی در تركیه وجود خارجی ندارد. باید آنرا ساخت. برای ساخت چنین چپی چه باید كرد؟ اولین قدم بنظر من بیان همین كاستی ها از طریق ارائه راه حل بالاست. بعبارت دیگر، راه حل سوسیالیستی در تركیه در حال حاضر بیان راه حل سوسیالیستی است. این راه حل قابلیت اجرائی ندارد چون قابلیت اجرائی یك راه حل برابر با نیروی اجرائی آن است. آیا میتوان از راه حل سوسیالیستی صحبت كرد بدون آنكه توان اجرائی آن را نشان داد؟ حتما میشود. بقول ماركس "نیروی مادی باید توسط نیروی ادی سرنگون شود. اما نظریه نیز بمحض اینكه توسط توده مردم پذیرفته شد یک نیروی مادی میشود."[1]  اگر مبنای نظریِ امكان دخالتگری در تحولات جاری در تركیه را جنبشها قراردهیم، سوسیالیسم ماركسی نماینده جنبشی در درون طبقه كارگر برای امحا سرمایه داری و برقراری دیكتاتوری پرولتاریاست. سوسیالیسم ماركس خودآگاه است. بدون شفافیت نظری و سیاسی، توده ای كه خودبخود عمل میكند را نمیتوان به سلاح سوسیالیستی ماركس مجهز و آن را به یك نیروی تغییر دهنده تبدیل كرد. باز بقول ماركس سلاح نقد جانشین نقد سلاح نمیشود. وقتی رو به تودۀ مردم تركیه گفته شود كه اسلحه شما در تقابل با تحولات جاری دمكراسی نیست بلكه اعمال اراده مستقیم خودتان است، ما راه حل سوسیالسیتی ماركسی را برای توده مردم بیان كرده ایم. ما با سلاح نقد وارد جنبش خودبخودی كمونیستی شده ایم و میخواهیم آنرا به سلاح تغییر دهنده تبدیل كنیم. آیا این خط فكری در چپ متشكل تركیه نمایندگی نمیشود كه حال ما باید آنرا نمایندگی كنیم؟ بنظر من، متاسفانه نمیشود.

 
حزب دمكراتیك خلق ها تنها حزب اجتماعی چپ در تركیه، باقرار خود، ظرفی پوپولیستی برای جنبشهای مختلف حق طلبانه است. این حزب نمایندۀ سیاست هویت طلبی چپ غیر ماركسیستی است كه در سه دهه گذشته جانشین تشكل حزبی (یا بهرترتیب تشكل) یك بنی سوسیالیسم ماركسی شده است. باید قدری در مورد مفهوم هویت و سیاستهای هویت گرایانه دقیق شد.
 
هویت و سیاست هویت گرایانه
هویت یعنی چه؟ آیا هویت یك موجودیت قائم بذات و عینی دارد یا ذهنی است؟ تعریف یكسان و متفق القولی از این مفهوم وجود ندارد چون این موضوع پایه مادی ندارد. اگر از تعاریف موجود "هویت" تجرید كنیم و به وجه مشتركشان برسیم، هویت یعنی مختصاتی كه ما با آن شناخته میشویم. این سطح از تعریف نیز به مشكل درك این مفهوم كمك زیادی نمیكند. بعنوان مثال، مختصات فیزیكی انسان كه یكی از معرفه های هویت برای انسانهاست را در نظر بگیرد. هویت  رنگ پوستی("نژادی")،  جنسیتی و تمایل جنسی هم بمنظور اجحاف و تبعیض و هم بشكل تدافعی در حمایت از گروههای انسانی منتسب به آنها بكار برده میشوند. رنگ پوست و جنسیت معرف فیزیك موجودیتی بنام انسان نیست، معرفی كه بنا بتعریف ما باید خود را با آن شناسائی كنیم چون ما رنگ پوستهای مختلف و دو جنسیت داریم. ابطال هویت بر حسب فیزیك انسان را میتوان از طریق برهان خلف نیز نشان داد. اگر رنگ پوست باعث اختلاف یا اشتراك هویت انسانها میشود، پس اشتراك ٩٩ درصد از ژنها معیار بسیار علمی تر و دقیقتری برای تعیین هویت است. در اینصورت، ما و شامپانزه ها هویت مشتركی انسانی داریم. بنابراین مفهوم هویت نمیتواند به  مختصات فیزیك موجودات زنده متكی باشد، بلكه به مختصات اجتماعی مربوط است. دقیقتر شویم، هویت مفهومی منحصر به جامعه انسانی است چون برای بازشناسائی مختصاتی كه یك موجود زنده قرار است خود را بكمكشان بشناسد، او باید توان  خود آگاهی داشته باشد. این توان بدلیل تاریخ تكاملی كه انسان پیموده است، تنها در او موجود است. خودآگاهی است كه امكان تعریف هویت را فراهم میكند. منشا خودآگاهی چیست؟
 
ماركس میگوید "آگاهی انسان‌ها نیست که چگونگی موجودیت‌شان را تعیین می‌کند، بلکه چگونگی موجودیت اجتماعی آنهاست که آگاهی‌شان را تعیین می‌کند." بنا بر تعبیر ماركس، خود آگاهی موضوعی قائم بذات نیست بلكه تابعی از "چگونگی موجودیت اجتماعی" است. چگونگی موجویت اجتماعی انسان موضوعی مادی است. آگاهی چطور؟ ماركس ادامه میدهد: "همواره باید تمیز گذارد میان تحول مادی شرایط اقتصادی تولید، که با دقت علوم طبیعی قابل تعیین است، و اشکال حقوقی، سیاسی، مذهبی، هنری، فلسفی، و در یک کلام ایدئولوژیکی که انسان‌ها در قالب آن بر این تعارض آگاهی می‌‌‌‌یابند". آگاهی انعكاسی از موجودیت مادی است، ذهنی است. ذهنیت بنا بر تعبیر ماركس فعالیت انسانی است.
 
هویت مفهومی مختص به جامعه انسانی و ذهنی است. بنابر تعریف ماركس، ذهنیت پراتیك انسانیست. هویت انسان، كه تابعی از آگاهی است، حاصل فعالیت خودآگاه انسان است. انسان نه "ذات" از پیش تعریف شده ای دارد و نه "هویت" از پیش تعیین شده ای دارد.  انسان را با پراتیك او میتوان شناخت. این پایه ای ترین سطح بازشناسائی انسان است. هویتهای قومی، مذهبی، ملی، عشیرتی، سنی، جنسیتی، فرهنگی، زبانی، گرایش جنسی، نِژادی از بنیاد كاذبند. آنها یا بقصد تحمیل شرایط نابرابر اجتماعی خلق شده اند یا تقلیل گرایانه اند چرا كه به تعریف دلبخواه، باریك و محدودی از آگاهی انسان متكی اند. چه كسی میتواند بر یك مبنای علمی مدعی شود كه هویت انسان باید در سطح رنگ پوست محدود بماند؟ چرا هویت انسان باید متفاوت از هویت طبیعت باشد؟ یا محدودتر، چرا هویت انسان با هویت موجودات زنده یكسان نیست؟ یا اگر دامنه تعریف را بازتر كنیم، چرا هویت انسان از هویت ماده جداست؟ بجز متافیزیستها و در راس آنها مذهبیون، چه كسی میتواند منكر شود كه انسان، مانند هر ماده دیگری، از ذرات بنیادی تشكیل شده است؟
 
هویت انسانی چیست؟
بنظر من "هویت" مادی انسان جدا از "هویت" طبیعت نیست. اگر ما میتوانیم ذرات بنیادی را در هر موجودیت مادی بیابیم، چرا انسان، كه متشكل از همان ذرات است و به این ترتیب قابل شناسائی است، را باید از مابقی طبیعت تفكیك كرد؟ "هویت" انسانی در چارچوب ذهنی نیز در كنار مفهوم ِ"ذات" انسان مفاهیم خود ساخته ای هستند. مفاهیمی كه علمی نیستند، آرمان گرایانه اند، محدودیت یا گستردگی شان تابعی از نگرش، سطح آگاهی و افق گوینده برای انسان و روابط اجتماعی اوست. "حقوق بشر" نهایت آرمان خواهی بورژوا برای برقراری عدل در جامعه انسانی است. حقوقی كه از جمله شامل حق مالكیت و حق استثمار نیز میشود. حتی آنجا كه كمونیستها از "هویت انسانی" صحبت میكنند، از مفروضاتی مانند  گرایشات همیاری، دوستی، برابری طلبی، صلح طلبانه و اعتلای انسانی شروع میكنند و آنرا تا سطح یك آرمان ممكن ارتقا میدهند. به انسانها امكان ایجاد شرایطی را معرفی میكنند كه انسان پتانسیل رسیدن به آن را دارد: بالاترین سطح برابری خواهی، عدالت و آزادیخواهی ای كه بشر تا بامروز تجربه نكرده است. چندی پیش اوباما در یك سخنرانی حرفهائی با این مضمون زد: علیرغم تمام مشكلاتی كه امروز دنیا با آن روبروست، هر انسانی كه در طول تاریخ بشری زندگی كرده باشد، آرزو میكند در سال ٢٠١٦ زندگی بدنیا آمده بود یا زندگی میكرد. او سپس لیستی از محو شدن بیماریها و جنگهای خانمانسوز داد، از پیشرفت در بهداشت و بالارفتن سطح سواد و سطح متوسط سن در كل كره ارض صحبت كرد. او ضمن اقرار به "كمبودها و مشكلاتی قابل حل"، امروز را بهترین روز برای زندگی كردن در طول عمر چندین میلیون ساله ظهور بشر در كره زمین اعلام كرد. حتما در این ادعا حقیقتی وجود دارد. تفاوت جامعه آرمانی كه من ماركسیست برای آن مبارزه میكنم با ایده آل اوباما در اینست كه او امروز را كعبه آمال خود میبیند و من فردای محو شدن حاكمیت دیكتاتوری پرولتاریا.
 
"هویت" در بنیاد خود مفهومی ذهنی است. هویت تراشی دو نوع كاربرد داشته است. از یكطرف، حاكمان با انواع و اقسام هویت تراشی ها سعی كرده و میكنند كه نابرابری، ستم، سركوب، كشتار، استبداد، اجحاف و تبعیض را محق و جاودانه جلوه دهند. از سوی دیگر، در جوامع كنونی چپ غیر ماركسیستی با هویت تراشی های فمینیستی، ال جی بی تی (گرایشهای جنسی)، و حتی با شریك شدن در هویتهای ملی و قومی و مذهبی حاكمان خواهان اصلاحاتی در درون سیستم موجود است. كمونیستها اما بصرف كمونیست بودنشان برای آزادی و برابری همه انسانها مبارزه میكنند. كمونیستها به "هویت" احتیاج ندارند. انسان تحت شرایط متفاوت میتواند "خوب" یا "بد" شود. روی پیشانی هیچ كس یا هیچ گروهی از انسانها نوشته نشده است كه آنها هیتلر و خمینی و بوش از آب در نخواهند آمد. بقول ماركس، كمونیسم كلید معمای تاریخ است، یعنی خواهان ایجاد روابطی در جامعه انسانی است كه نه تنها تناقضات مخرب جامعه انسانی كه حتی رابطه انسان را با طبیعت دگرگون كند. كه او خود را جزئی از یك بدنه عظیم تر بنام طبیعت قلمداد كند. جمعبندی كنم، بنظر من، ما هویت های "كاذب" نداریم بلكه هویت در خود كاذب است، چه آنجا كه مثبت و چه منفی بكار برده میشود. مابازای عملی آن اینست كه ما برای برابری انسانها به هویت "زنانه" و "گی و لزبین" و احتیاج نداریم، كه "انقلاب زنانه" درست مثل "حكومت انسانی" نهایتا تمكین به هویت تراشی است. حداقل تاثیر این هویت ها دامن زدن به توهم درتقابل با آرمانخواهی كنكرت و مشخص كمونیستها، یعنی قدم برداشتن برای برقراری حكومت سوسیالیستی است.
 
به تركیه برگردم، حزب دمكراتیك خلق ها جبهه ای از "هویت طلب ها"ست، جمعی از جنبشهای مدنی است كه آرمانی بجز حق طلبی محدود در چارچوب نظام موجود ندارد. حتما راه یك سوسیالیست ماركسی با این حزب در مطالبات مختلف رفاهی تلاقی پیدا خواهد كرد، اما مسیری كه ایندو طی میكنند كاملا متفاوت است. این تلاقی نه از سر اشتراك مواضع نظری، آرمانی و اهداف مشترك بلكه یك تلاقی پراتیكی، مقطی و تاكتیكی است. اما در تندپیچ هائی نظیر آنچه امروز تركیه از سر میگذراند، احزاب هویتی و جنبشهای مدنی، همانطور كه در مورد حزب دمكراتیك خلق ها دیده ایم، قادر به پاسخگوئی نیستند. ماركسیستها باید از طریق سلاح نقد خود اعلام وجود كنند، یارگیری كنند و تشكل خود را بسازند. این اولین اقدام عملی در تثبیت یك راه حل سوسیالیستی در تركیه است.
 
 
[1] The weapon of criticism cannot, of course, replace criticism of the weapon, material force must be overthrown by material force; but theory also becomes a material force as soon as it has gripped the masses.
Karl Marx, A Contribution to the Critique of Hegel’s Philosophy of Right.   

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

کشمکش آمریکا - ایران و ما

انقلاب زمستانی مبارک، زندگی ادامه دارد

درباره خط سیاسی خسرو گلسرخی